سید محمدسید محمد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

مسابقه

سلام این اولین مسابقه ای که من تو اون دارم شرکت میکنم دست مامان گلم درد نکنه اون منو شرکت داده انشاا.. برنده میشم و اینم میشه اولین جایزه ام!!! بای به امید برنده شدن من خیلی کوچلویم لطفاً بهم رای بدید!!!!!!!!!!!!
25 ارديبهشت 1390

نمایشگاه ماشین سید محمد

سلام دیشب بازم برات 2 تا ماشین خوشکل خریدیم حالا دیگه میتونی نمایشگاه خودتو راه بندازی با انواع و اقسام ماشین هایی که داری گالری کاملی از آب در میاد!!!! گل پسر ما عاشق ماشین بازیه به خصوص یه ماشین پلیس کنترلی داره که خیلی دوستش داره باباجون برا تولد یک سالگیش براش خریده مامان جانم   اینقدر اونو زیر پاهات گذاشتی تا دستت به چیزا برسه و اینقدر از دستای نازنینت خورده زمین که دیگه خراب شده بود چند روز پیش بابایی و باباجون باهم اونو برات درست کردن و دوباره رو براه شد بعد بابایی گفت بزارمش کنار تا بزرگتر که شدی بتونی باهاش بازی کنه آخه مامانی حیفه ماشین کنترلی به این خوبی رو تو همش بزنی زمین !! تمام مدتی که م...
24 ارديبهشت 1390

پا تو کفش بزرگتر ها

سلام آقا سید محمد ما هم مثل خیلی از بچه ها ی دیگه دوست داره پا تو کفش بزرگتر ها کنه!!! اونم از نوع زنونه اش   البته برعکس پسر خاله امیر رضاش که پاشو تو کفش هر کسی میکنه گل پسر ما فقط کفش مامانیشو پاش میکنه البته از حق نگزریم چند دفعه پا تو کفش خاله یی کرده مامانی هر وقت بخواد کفشاشو پاش کنه اول باید کلی دنبالش بگرده خدا نکنه که شما گل پسری با امیر رضا دستتون رو بزارین تو دست هم اون وقت باید لنگه شو از این دو در خونه لنگه شو اون در خونه پیدا کنیم!!   اخه مامانم هر کسی باید کفش خودشو بپوشه درسته که مامانی و بابایی کفش بزرگ برا تو میخرن اونا اقتصادین میخوان شما بتونی زیاد اونا رو بپوشی و کوتاه نشه &nbs...
24 ارديبهشت 1390

شعله زرد پزون

سلام از اونجایی که قرار بود اسم پسملی رو به نیت اسم امام حسن مجتبی بزاریم سید مجتبی و نشد که بشه تصمیم گرفتم روز شهادت این امام مظلوم شعله زرد بپزم خوب قرارمون این شد که اگه اوضاع بهتر بشه و جور شد سال دیگه روضه هم بخونیم انشاا... از صبح زود که بابایی رفت سرکار ما هم دیک شعله زرد رو گزاشتیم روی بار بابایی خونه نبود و چقدر شما پسملی گلم مامانی رو اذیت کردی و البته کمک به نظر خودت                                            &nb...
24 ارديبهشت 1390

دوستای یه ثانیه ای

سلام سید محمد و پسر خاله اش امیر رضا 6 ماه تفاوت سنی دارن خیلی زیاد هم همدیگه رو دوست دارن لحظه اول که همدیگه رو میبینن این قدر برای هم ذوق میزنن که نگووووووو ولی مشکل این جاست که این حالت چند دقیقه ای بیشتر طول نمیکشه چوووووووووووون سید محمد امیر رضا رو هل میده !!!!!! سید محمد ما تا حالا هیچ بچه دیگه رو نزده غیر از امیر رضا و بهتر بگم که تا حالا برا دیدن هیچ بچه ای هم ذوق نزده غیر از امیر رضا این برا همه مون عجیبه که چرا این دو تا که این قدر همدیگه رو دوست دارن چرا الکی همدیگه رو هل میدن؟؟؟؟ باباجون میگه می خوای این جوری بازی کنی !!!!!! نمیدونیم والا ما دیگه از دست تو تنگ اومدیم با خوشی با نا خوشی با دعوا با بازی هیچ جوری ن...
24 ارديبهشت 1390

پشتی نوردی

سلام بعضی مامانا افتخار میکنن که بچه شون کوه نورده بعضیا دیگه میگن بچه مون صخره نورده خوب چه اشکال داره بچه ما پشتی نورده!!!! سید محمد ما کم کم داره مدال میگیره تو پشتی وردی!!!!! البته تازگیا کمد نورد و اوپن نورد و میز نوردم شده آخه گل پسرم تاج سرم قند و عسلم نمی گی یه موقع خدا نکرده می افتی ار اون بالا سید محمد روش های خاصی داره برا خودش مثلاً تو پشتی نوردی اولا که هنوز مبتدی بود پشتی رو یه ذره میکشید جلو تا راحت تر بتونه بالا بره !!! برا کمد نوردی از کشوها استفاده میکنه کشو اول و میکشه می ره توش می ایسته بعد کشو دوم سمت دیگه رو این جوری میره بالا به اسباب بازیاش دست می یابه!!!!(برا توضیح اینکه کشو اول کمدت اینقدر توش وای...
24 ارديبهشت 1390

پایان پروژه

سلام بالاخره این پروژه شیر گرفتن سید محمد ما هم به پایان رسید دیگه الان حتی سراغشم نمیگیره! خوب خدا رو شکر بچه ام همکاری کرد و اون قدر ها که می ترسیدم ترسناک نبود مامانی این قدر غرور داری که نمی گفتی که شیر میخوای ، همین که میگفتی ایشم میگفتم مامانی یادت نیست اوف شده بدون معطلی می گفت این چی چیه ؟ الهی قربونت برم که اینقدر برا خودت غرور داری   الهی بمیرم برات یه روز ظهر چقدر گریه کردی و اشک مامانی رو هم در آوردی ولی بازم نمی گفتی ایش فقط گریه بود و گریه و داد و کتکایی که به مامانی میزدی !!!! ر گلم تو این دو هفته که ایشت اوف شده بود خیلی مامانی رو مقصر میدونستی و چقدر به خاطر اینکه مواظب ایشت نبودم کتک خور...
19 ارديبهشت 1390

کلاه بدون پشم مامانی

دیروز بعد عمری یه روز مرخصی گرفتم خونه موندم گفتم حداقل امروزو به کارام میرسم   امااااااااااااااااااااا تو گل پسری چه کارایی که نکردی یه دفعه رو برگردونم دیدم رفته بالای میز نشسته داره آجیلا را پرت میکنه رو زمین!!!! آخه بچه تو چطوری رفتی رو میز ؟؟؟؟ بچه ام بچه های قدیم لااقل از ارتفاع ترس داشتن دیگه اذیتات از حدش گذشته بود همین که من جاروم تموم شد رفتی بیسکویت برداشتی و البته نخوردی همشو خورد کردی رو فرشااااااااااااااااااااااا !!!! اسباب بازیات و کتابا تو انداختی وسط پذیرایی!!!!! با خودکار کلی روی پاهات و دستات و از همه مهمتر اون پشتیای سفید بی زبون من نقاشی کشیدی وااااااااااااای که چند با...
19 ارديبهشت 1390

جناب آقای مهندس سید محمد

سلام  بچه کوچولوی دو ساله ما بیشتر از اینکه با اسباب بازیاش بازی کنه با پیچ گوشتی و انبر دست و آچار رفقیه! با چنان مهرتی پیچ گوشتی رو تو دستای کوچیکش میچرخونه که فکر میکنی اوستای ماهریه! چند وقت پیش (قبل از زمستونی که گذشت*5/1 ساله بود) بچه ام رفت کمک بابا جون و بخاریای خراب که آورده بودن رو درست کرد!!!(عکساش تو ادامه مطلب) تازه اون موقع بود که من فهمیدم بچه ام مهندسه و من خبر ندارم پس منم میشم مامان مهندس !! بعد از اون یه بار تو خونه دیدیم یه آچار برداشته و رفته زیر چرخ خودش خوابیده و داره با آچار به چرخش ور میره نگوووووووووووو خراب بوده بچه داشته درستش می کرده ! یه بار رفته بود سر کشو و درب دیک بخار رو...
19 ارديبهشت 1390
1